تنها مي مانيم...
نوشته شده توسط : نفیسه

تنها می مانیم...

و تمام آنهایی که روزی برای با ما بودن قول داده بودند رهایمان میکنند...

یاد آور میشوند با این طوفانی که به راه می اندازند...یاد آور میشوند که دلخوش به تنها نماندن نباش...

زندگی تنهاییست...

امروز...

به یاد دوستهایم افتادم!...

دوستان زيادي كه بودند و ديگر نيستند....

همه ي آنهايي كه ادعاي معرفت داشتند و حال از معرفت آنها چيزي نيست...

اشتباه برداشت نکنید قصدم انتقاد و گلایه نیست..نه...آنها دوستهای خوبی بودند و هستند این اتفاقی ست که می افتد...

جدا شدن...

خیلی وقت است که فکرم را درگیرش نکرده بودم و شاید دلیلی هم نداشت...اما امروز...فکر میکنم...

گرچه خیلی ازاردهنده است اما شاید ما دوستها و دوستی هایمان را با فاصله از دست میدهیم...

تغییر میکنیم و شاید دیگر اشتراکی ، میانمان نباشد برای صحبت...یا میلی برای ارتباط...

آنها چه میدانند از من و زندگی ام در اینجا و من چه از آنها...

ی آنها جالب تر است بودن با دوستهای دیگرشان...دوستهایی که نزدیکند و در یک محیط دوستهایی که اشتراکی بیش از اندک اشتراک گذشته شان با من دارند...

حق با آنهاست!...

چرا باید از دیگران انتظار داشته باشم همیشه با من باشند؟...همیشه به فکرم باشند؟...حالم را بپرسند؟ یا حدالقل جوری رفتار کنند که حدس بزنم از یادشان نرفته ام و هنوز من را دوست خود میدانند حداقل آرام بگیرم و از دلتنگی و دوری ام کم شود...

چرا؟...چرا باید اینقدر متوقع باشم...مگر من چه قدر خوبم...یا اصلا مگر خوبم؟!

نه...من حتما بیشتر از این ارزشش را نداشته ام...

از جایی به جای دیگر رفتن...از این شهر به آن شهر...از این خانه به آن خانه...از این منطقه به آن منطقه...

گم شدیم...






:: بازدید از این مطلب : 298
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : پنج شنبه 1 دی 1388 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: